اسمون ما دوتا

وبلاگ منو عشقم هستش هردومون داخلش مینویسیم ما تو بلاگفام وبلاگ داریم

اسمون ما دوتا

وبلاگ منو عشقم هستش هردومون داخلش مینویسیم ما تو بلاگفام وبلاگ داریم

سلام خوبید ؟؟؟خوشید ؟؟؟؟منو عشقمم خوبیم 

خب پست قبلی که کوتاه بود بر این نوشتم که تاریخش  

یادم بمونه  حالا اومدم توضیحشو بدم 

من 1 خرداد رفتم آرایشگاهی که یکم نزدیکه خونمونه 

و اونجا مشغول به کار شدم اول صورت خوده آرایشگره

 رو بند انداختم و راضی بودش

 وبعد دونه دونه که مشتریاش میومدن

 میگفت تو بنداشونو بنداز

 واقعا دیگه اونروز خسته شده بودم 

البته اینم بگم من کلاس آرایشگری رفتم و آموزش دیدم 

ولی نرفتم دیگه مدرک بگیرم 

چون زیاد علاقه ای به این رشته نداشتمو

 با زور اجبار بابامو مامانم رفتم 

اون موقعها بابام هی میگفت برو من خودم برات مغازه میزنم 

و من میگفتم نه دوس ندارم 

میگفت حداقل یاد بگیر 

که بتونی کار خودتو مادرتو راه بندازی

 و ی روزیم شاید به دردت خورد

 خب من اون موقع مجرد بودمو

 میگفتم امکان نداره این به دردم بخوره 

والان که تو نستم ازش تو این شهر غریب استفاده کنم

 واقعا به جون بابام دعا میکنم با خودم میگم بابام ی چیز میدونسته و بهم اصرار میکرد

 که برم و من اومدم و به مامانم و بابام این خبرو دادم

 که من تو ی آرایشگاه میرم سرگرم میشم

 و بابام گفت دیدی دختر به دردت خورد 

و من شرمنده از لجبازی های اون موقعم 

و مامانمم کلی خوشحال شد 

که من الان کمتر تو خونه تنها میمونم و ی سرگرمی دارم 

موضوع بعدی امتحانامه

 میدونم که این ترم کاملا میخوام گند بزنم

 چون نه کلاسی رفتم نه درسارو بلدم

 چون کتابام سفیده سفیده 

و خداروشکر با مهمان اضطراریم موافقت شد

و من تو همین شهر امتحانمو میدم 

خب من فعلا برم که پری اومده

 سراغمو شدیدا دل درد دارمو دارم به خودم میپیچم 

فعلا باییییییییییییی 

نظرات 7 + ارسال نظر
خانوم خونه شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 14:06

عزیزدلم...بالاخره اومد...
میهن بلاگ حسودی میکرد...شب میخونمت الان شرکتم

آخیششش ...
عزیزی

خانوم خونه جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 20:07 http://ganje-man.mihanblog.com

نه عزیزم...راستش یه بار دیگه هم اومدم بهت گفتم رمزتو ندارم ولی رمز بهم ندادی گفتم حتما دوس نداری بیام پیشت عزیزجان

نه نگو این حرفو خانومی من برات همونروز برات فرسادم ولی نمیدونم چرا اینطور شده

ماجراهای خونه یک بانو پاییزی یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:06

لام خواهری جونم حالت خوبه؟
خیلی برات خوشحال شدم چه خوبه که دسگه حوصله ت سرنمیره عزیزم موفق باشی
مراقب خودت باش خانم گل

سلام عزیزم کجایی نیستی
مرسی گلم
فدات

باران یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 13:14 http://baranoali.blogfa.com

سلام عزیزدلم
چطوری خانوم خانوما؟

سلام مهربون خانوممم
قربونت عزیزم تو چطوری ؟؟

fati یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 14:05 http://fatiandmoein.blogfa.com

خداروشکر عزیزم اینجور خیلی بهتره...
ادم سرگرم کاری باشه خیلی خوبه...منم وقتی تصمیم گرفتم امتحان بدم و برم دانشگاه برای لیسانس فهمیدم باردارمو ویار لعنتی اومد سراغم...قمسمت نبوده حتما...
واقعا بعضی حرفای پدرو مادرم رو الان تونستم درک کنم...

آره سرمو خیلی گرم میکنه
آره حتما قسمت بوده من خاله بشم
واقعااااااااااااااااااا

مهتاب پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:51

خوبه . همین که مشغول شدی خوبه :-) یه سرگرمیه واست

ایشالا امتحانات هم به خوشی میگذره زیاد فکرشو نکن

آره منم بر سرگرمیش رفتم
ایشالا خدا از دهنت بشنوه

باران چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 21:13 http://baranoali.blogfa.com

به به چقدر خوب
سلام عزیزدلم. خیلی خوشحال شدم
کار خیلی خوبیه. مبارک باشه خانومی
خدا پدر و مادرت رو حفظ کنه که مجبورت کردن یاد بگیری

زینب جونم از الان نگو میدونم امتحان ها رو گند میزنم. برو بخون و تنبلی نکن. ان شالله موفق میشی

مرسی باران جان
آره واقعا خدا سایه شونو از سرمون کم نکنه
آخه کلاس نرفتم نمیدونم چطوری بخونم متاسفانه ولی چشم دیگه نمیگم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.